صدای انقلاب >>  عمومی >> اخبار ویژه
تاریخ انتشار : ۰۹ اسفند ۱۴۰۲ - ۱۴:۴۹  ، 
کد خبر : ۳۵۶۹۹۶

رادیو صدای انقلاب 1106 | داستان: برف

نفیسه محمدی/ صدای زنگ در خانه که آمد، چشم‌هایم را باز کردم. علیرضا بود که از مدرسه رسیده بود. آنقدر بی‌حال و بی‌رمق بودم که نفهمیدم زمان چطور گذشت و ظهر شد. علیرضا با نگاه مأیوسانه نگاهم کرد و گفت:« ناهار نداریم؟» خجالت‌زده نگاهش کردم و گفتم: «نیمرو می‌خوری؟» نمی‌خواست دلم را بشکند و ناراحتی‌ام را ببیند. خیلی حواسش بود که با این حال مریضم، ناراحتم نکند....
پایگاه بصیرت / رادیو صدای انقلاب 1106
نظرات بینندگان
ارسال خبرنامه
برای عضویت در خبرنامه سایت ایمیل خود را وارد نمایید.
نشریات